داستان کوتاه تقدیم به تولید کننده خوب ایرانی:
کفش آدیداس
مدتها بود تو کف کفش آدیداس بود!
پول تو جیبی هاشو جمع می کرد تا بتونه یه جفت کفش مارک بخره و بره جلو دوستاش پز بده و ازشون کم نیاره.
هر روز که از پشت ویترین مغازه ها رد می شد قیمت ها رو چک می کرد.
بالاخره یه روز پولش جور شد و کفش رو .
خوشحال و خندون رفت خونه. می خواست کفش هایش را به بقیه نشون بده که دید انگار همه ناراحتن.
باباش هم خونه بود. به مادرش گفت: بابا باید سر کار باشه؟
مامانش گفت: امروز تعدیل نیرو داشتن! کارگاه تولید کفش تعطیل شد!
دیگه کسی کفش ایرانی نمیخره! راستی چی ی؟!
حمایت از کالای ایرانی ایرانی ,داستان کوتاه منبع
درباره این سایت